دو سال

پادشاه پیری در هندوستان، دستور داد مردی را به دار بیاویزند. همین که دادگاه تمام شد، مرد محکوم گفت: "اعلی حضرتا، شما مردی خردمندید و کنجکاوید تا بدانید رعایاتان چه می کنند. به گورو ها، خردمندان، مارگیران، و مرتاضان احترام می گذارید. بسیار خوب. وقتی بچه بودم، پدربزرگم به من یاد داد که چگونه اسب سفیدی را به پرواز درآورم! در این کشور هیچ کس نیست که این کاررا بلد باشد، باید مرا زنده نگه دارید."
پادشاه بی درنگ دستور داد اسب سفیدی بیاورند. مرد محکوم گفت:"باید دو سال در کنار این جانور بمانم." پادشاه گفت: "دو سال به تو وقت می دهم. اما اگر بعد از این دو سال، اسب پرواز نکند، تو را به دار می آویزم." مرد با اسب از قصر بیرون رفت و خوشحال بود که سرش هنوز روی تنش است. وقتی به خانه رسید، دید که خانوادهاش سیاه پوشیده اند.
بعد از شنیدن اتفاقات به وجود آمده،همه فریاد زدند: "دیوانه شده ای؟ از کی تا حالا در این خانه کسی بلد بوده که اسب را به پرواز دربیاورد؟!"
مرد پاسخ داد: "نگران نباشید. اول اینکه هیچ کس تا حالا سعی نکرده به اسبی یاد بدهد که پرواز کند، یک وقت دیدید که یاد گرفت! دوم این که پادشاه خیلی پیر است و شاید در این دو سال بمیرد. سوم اینکه شاید این حیوان بمیرد و بتوانم دو سال دیگر وقت بگیرم تا به اسب دیگری پرواز یاد بدهم! حالا فرض کنید انقلاب و شورش بشود، حکومت سرنگون بشود ، جنگ بشود. و آخراینکه اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد، دو سال دیگر زندگی کرده ام و می توانم در این مدت هر کاری که دلم می خواهد بکنم. فکر می کنید همین کم است؟"

ازدیاد برداشت از مخازن نفتی به روش میکروبی

یکی از کاربردهای بیوتکنولوژی، استفاده از ریزسازوارهها (میکروارگانیزم‌ها) در صنایع نفتی می‌باشد. این کاربرد, با توجه به گستردگی صنعت نفت در کشور ما بایستی مورد توجه خاص قرار گیرد. مطلب زیر از طرف خانم اعظم لقمانی برای شبکه ارسال شده است که در پروژة کارشناسی ارشد خود (در دانشگاه صنعتی امیرکبیر), بر روی ازدیاد برداشت از مخازن نفتی با استفاده از ریزسازواره‌ها، تحقیقاتی آزمایشگاهی داشته و در این رابطه مقالاتی نیز در ششمین کنفرانس ملی مهندسی شیمی و دومین همایش ملی بیوتکنولوژی ایران ارائه کرده است

استفاده از میکروب‌ها در ازدیاد برداشت نفت بحث جدیدی نیست. اولین مورد مکتوب، در سال ۱۹۱۳ مربوط به ج.ب.دیویس (J.B.Davis) است. در سال ۱۹۴۶، سی.ای.زوبل (c.a.zobell) فرایندی برای بازیافت ثانویه نفت با استفاده از میکروب‌های بی‌هوازی و مکانیزم انحلال مواد معدنی سولفاتی ثبت کرد.
ادامه مطلب ...

مسطح ترین قسمت کره زمین

فکر می کنید بازترین، بی مانع ترین و یکدست ترین جای زمین کجاست؟



در واقع زمینی مسطح و بایر در کشور استرالیا که امروزه پوشیده از نمک است، از هر جای دیگری در دنیا مسطح تر است، درست مانند یک آینه! این آینه نمکی، دریاچه آیری نامیده میشود و اگر در زمین 9582.95 کیلومتر مربعی آن بایستید، تنها یک خط، مرز بین زمین و آسمان را به شما نشان میدهد. در این منطقه مملو از نمک کم تر موجود زنده ای تاب می آورد. اغلب آرامشی بی نظیر همه جا را فرا میگیرد و هیچ اتفاقی در این زمین باز و وسیع نمی افتد.
ادامه مطلب ...

فناورى هاى نوین اکتشاف

با ظهور فناورى هاى ویژه و پویا، تغییرات زیادى در شیوه هاى اکتشاف ایجاد شده است. اکتشاف و بهره‌بردارى از منابع نفت و گاز، در ابتدا به روش جست وجوى شواهد سطحى این منابع زیرزمینى انجام مى شد. این جست وجو شامل پیگیرى رخنه‌هاى نفت یا گاز بود که از زمین به بیرون نفوذ کرده بود. به دلیل این که مقدار کمى از ذخایر نفت و گاز طبیعى به سطح زمین نفوذ می‌کنند، این فرآیند اکتشاف ناکارآمد بود. با توسعه صنایع در کشورهاى مختلف، نیاز جهان به سوخت هاى فسیلى روزافزون شد. این مسئله ضرورت تغییر در روش هاى اکتشاف و افزایش بازده این روش ها را دوچندان ساخت. امروزه اکتشاف ذخایر نفت و گاز بسیار پیچیده شده و با بهره‌گیرى از تجهیزات ویژه، درصد موفقیت در کشف ذخایر فسیلى را به حد قابل قبولى رسانده است ادامه مطلب ...

منم معشوق زیبایت



منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن

ادامه مطلب ...

قفث

داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد

استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد:

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه

آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند.

 

ذهن ایرانی!


 

یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها

گفت:

صبر کن تا نشانت بدهیم

ادامه مطلب ...

شعر ادب

قایقی میخواهم،تا که از دریای طوفانی افکار، نجاتم بدهد ...
قایقی محکم،از جنس خیال،که به قلب این تلاطم بزنم...
توری رویا بر گستره ی امواج ذهن پر تشویش خودپهن کنم
و از میان زلال بیکسی ها،
واژه واژه آرزوی محال بیرون بکشم...
خستگی هایم را تا دور دستها پارو بزنم
...
لب ساحل آرام تنهایی،آتش شعری بپا کنم...
تا محاله آرزوها را در شعله اینشعر بسوزانم
و
از دل چشمه ی نقره فام مهتاب،
جرعه جرعه امید بر کاسه ی بند زده ی احساساتم بریزم،
باشد که باورهایم گلویی تازه کنند...

شعر و ادب

رأس ۸ که میشود نیمکت چوبی پارک،آمدنم را انتظار میکشد...
و من کلافه از حضور سنگین آدمکهای شهر،سبزشدن چراغ را به عبور،بی تاب میشوم...
بازی رنگها که پایان میگیرد،تمام وجودم شوق رسیدن دارد...
نیمکت چوبی که دلواپس از تأخیر چند دقیقه ای پیش آمده،زیر هم سایه گی سپیدار کز کرده با دیدنم سراسر آغوش باز میشود...
خودم را رها میکنم،
تمام خستگی هایم را مادرانه به دوش میگیرد...
صدای تق تق فرسودگیچوبهای تنش،نفس نفس زدنم را قربان صدقه میروند...
دست که روی شانه هایش میاندازم،آرام میگیرد...
دسته ی فلزی زنگ زده اش مرا میفهمد...
سراپا گوش است برای شنیدن درد دل های نگاهم...
انگار از تمام دنیا،فقط به خستگی های تن یک رهگذر راضیست...
دلم میخواهد برایش از بی تفاوتی آدمها،پوچی لحظه لحظه ی زندگی و اصالت بیکسی های سر به فلک کشیده ام گله کنم...
اما...
چشمم که به پایه های چوبی اسیر بی رحمی آسفالت اش می افتد،
دلم برحم می آید...
انصاف نیست درد دلهایم را با نیمکتی در میان بگذارمکه محکوم به زندگی ابدی کنار سپیداریست که از تمام عشق جز سایه سر بودن، به فکرش خطور نکرده است

دوست های جون جونی

دوتا گرگ بودند که از کوچکی با هم دوست بودند و هر شکاری که به چنگ می آوردند با هم می خوردند و تو یک غار با هم زندگی می کردند . یک سال زمستان بدی شد و به قدری برف روی زمین نشست که این دو گرگ گرسنه ماندند و هر چه ته مانده لاشه های شکارهای پیش مانده بود خوردند که برف بند بیاید و پی شکار بروند اما برف بند نیامد و آنها به ناچار به دشت زدند اما هر چه رفتند دهن گیره ای گیر نیاوردند برف هم دست بردار نبود و کم کم داشت شب می شد و آنها از زور سرما و گرسنگی نه راه پیش داشتند نه راه پس .
یکی از آنها که دیگر نمی توانست راه برود به دوستش گفت :«چاره نداریم مگر اینکه بزنیم به ده .»

ادامه مطلب ...

مهری

 

چقدر می تپد دلــم که خالی حـیـاط را
قشنگ خـط خـطـی کنم
و با مـداد شـمـعـی ام دو گونه ی سپید مــاه را
صــورتــی کنم
چقدر می تپد دلــم که پله های خــانـه را
... دوتا یـکـی کنم
و التماس میکنم اجازه ام دهید
هـنـوز بـچـگـی کـنـم......