بارون...



بارون...

 

بارون و دوست دارم هنوز

 

 چون تو رو یادم میاره

 

حس میکنم پیش منی

 

وقتی که بارون میباره 

 

بارون و دوست دارم هنوز

 

بدون چتر و سر پناه

 

وقتی که حرفهای دلم

 

جا میگیرن توی یه آه

 

شونه به  شونه میرفتیم

 

منو تو تو جشن بارون 

 


 

 حالا تو نیستی و خیسه

 

چشمای منو خیابون

 

شونه به  شونه میرفتیم

 

منو تو تو جشن بارون

 

حالا تو نیستی و خیسه

 

چشمای منو خیابون .

 

بارون و دوست داشتی یه روز

 

 تو خلوت پیاده رو

 

پرسه ی پاییزی ما

 

مرداد داغ دست تو

 

بارون و دوست داشتی یه روز

 

عزیز من  پرسه ی من

 

بیا دوباره پا به پا

 

تو کوچه ها قدم بزن

 

تو که نیستی ...

 

شونه به  شونه میرفتیم

 

منو تو تو جشن بارون

 

حالا تو نیستی و خیسه

 

 چشمای منو خیابون 

 


 

شونه به  شونه میرفتیم

 

منو تو تو جشن بارون

 

حالا تو نیستی و خیسه  

 

چشمای منو خیابون........

 

نامه ای بسیار زیبا از نادر ابراهیمی به همسرش

این مطلب بخشی از یکی از نامه‌های نادر ابراهیمی به همسرش است .


او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌است.


همسفر!
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
  عزیز من!
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
  عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم..
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظریات و عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم

تیپ های مختلف بانوان در متروی تهران



عزیز خانوم


برنزه


دهاتی


دانشجوی دانشگاه شریف


دیپلمه


دودی


فروشنده


هنرمند


جنگولک


کارمند


خریدار


خفاش


کیف قرمزی


کپل


جیگر


مادر جان


معلم


مدل


مجری


مو قشنگ


مژگان جون


بچه مدرسه ای


پلنگی


پیر زن


پر مشغله


پشت کنکوری


روشنفکر


ترو تمیز


نوجوان


تپل خنگ


ورزشکار

آشنایی با امام جمعه قوچان

خانواده ی روحانی و فرهنگ مساعد مذهبی منطقه شرایط مناسبی را برای تربیت شاگردی جدید در مکتب اهل بیت عصمت وطهارت (ع) فراهم نموده بود. شاگردی که لطف الهی و عزم راسخ وجهد مداوم خودش باعث شد در سالهایی نه چندان دور تبدیل به خطیبی توانا و بازوئی پر توان برای نهاد رهبری انقلاب اسلامی و یکی از شایستگان منصب امامت جمعه گردد.

 آقای مروج پس از تحصیلات ابتدائی و گذراندن دوره مقدمات در تربت حیدریه در سال 1340 وارد حوزه ی علمیه مشهد گردید . در این حوزه ازخرمن معرفت اساتید و اصحاب یقین خوشه ها برگرفت و طی هفت سال ازعمر با برکتش در عنفوان جوانی  از زلال معنویت و ملکوت دلربای آستانه ی مقدس رضوی (ع) جرعه ها نوشید وذخایر ارزشمند اندوخت .


اشتیاق او به کسب هرچه بیشتر علوم دینی باعث شد در سال 1347 رهسپار حوزه ی مقدسه قم گردد. حضور در محافل درسی مدرسین پر آوازه ی آن روز حوزه ی قم مثل آیات عظام وحید خراسانی ، فاضل لنکرانی، نوری همدانی , مشکینی و سبحانی جان تازه ای به وی بخشید و براندوخته ی فقهی وتوان تبلیغی اش بسیار افزود . سالهای اقامت درقم برکت مضاعفی نیز برایش در پی داشت که تبدیل به نقطه عطف تعیین کننده ای در زندگی و مشی  آینده ی او شد وآن آشنائی با  آوازه و افکار و اندیشه های حضرت امام راحل (قدس سره الشریف) بود.

در سال 1356 که ارتحال مرموز آقا مصطفی (ره) روی داد وقم محل اعرابش را پیدا کرد ویکپارچه قیام شد، او نیز نقش فعالی بر عهده گرفت واز آن پس خود را وقف جریان دینی -  سیاسی ناب محمدی (ص) نمود که از سینه ی پر درد امام خمینی (ره) انتشار می یافت. پس از این ماجرا تبلیغ نهضت امام (ره) و ابلاغ پیام ها واطلاعیه ها ی آقا را سرلوحه تلاش خود ساخت وتا پیروزی انقلاب اسلامی  وحاکمیت اسلام بر پهنه ی ایران زمین از هیچ کوششی فرو گذار نکرد.

با چشیدن طعم شیرین پیروزی انقلاب اسلامی در کشور ، حاج آقا مروج سر از پا نمی شناخت و بر آن بود تا با هدایت جوانان پر شور و انقلابی  در اولین نهاد جوشید ه از متن مردم یعنی کمیته های انقلاب اسلامی , در تحکیم پایه های نظام نوپای اسلامی رسالت خود را به انجام رساند. از این رو در3 سال اول پس از پیروزی در این کمیته ها وارد شد و در قسمت های مختلف ان اعم از تبلیغی، اداری یا سرپرستی فعالیت داشت . مدتی نیز فرماندهی کمیته در همدان را شخصأ عهده دار بود.

حاج آقا مروج سر انجام بر اساس در خواست علما و بزرگان قوچانی در تاریخ 26/3/1361 مطابق با دوم رمضان المبارک 1402 هجری قمری از سوی دفتر امام امت(ره) بعنوان امام جمعه این شهرستان منصوب گردید و اکنون نیز با گذشت 27 سال از آن انتصاب مبارک همچنان سرزنده وپرشور به فعالیت خود ادامه می دهد.

اهم خدمات حاج آقا مروج در مدت تصدی امامت جمعه قوچان  :

1- سروسامان دادن به مسجد جامع از حیث  برنامه های عبادی وفرهنگی و فضای فیزیکی و نامگذاری آن بنام مسجد جامع امام خمینی(ره)

2- بازسازی حوزه ی علمیه امام خمینی (ره) ( مدرسه عوضیه ) همراه با سازمان دهی ومدیریت جدید و جذب طلّاب جوان و نوجوان

3- تأسیس حوزه ی علمیه فاطمه الزّهرا (س)  ویژۀ خواهران

4- تأسیس صندوق قرض الحسنه حضرت زهرا(س)  روبروی مسجد جامع

5- تأسیس مرکز امور خیریه حضرت فاطمه زهرا(س)

6- تأمین زمین مصلای نماز جمعه به مساحت 13000 متر مربع واحداث بنائی شکوهمند با زیربنای  4600   متر مربع با تکیه بر جلب کمکهای مردمی وشخصیت های ملی و محلی   و نامگذاری آن بنام مصلای قبا .

7- راه اندازی همه ساله کاروان های پیاده روی زیارت مضجع شریف رضوی (ع) با مدیریت وحضور خود.

8- اجرای مراسم اعتکاف در ایام البیض در محل مسجد جامع با مدیریت وحضور خود ونظارت بر مراسم مساجد منتخب دیگر.

9- اجرای مراسم احیاء شب های قدر در ماه مبارک رمضان

10- سرکشی مداوم هفتگی به منازل روحانیون ، شهدا ومؤمنین

11-  پاسخ مثبت دادن به دعوت جهت سخنرانی در مدارس ، دانشگاهها و مؤسسات وحضور

مستمر در مجالس مذهبی , مساجد وهیئات مختلف شهر .

12- ریاست حوزة علمیه شهرستان .

13- احداث حوزة علمیةخواهران در زمینی به مساحت   6000   مترمربع و زیربنای   2200

متر مربع

14-  تدریس در حوزه و دانشگاه

با آرزوی توفیقات الهی بیشتر وقبولی طاعات وعبادات امام جمعه گرامی

وقتی دانشجو ها ی پیر دعواشون بشه:

وقتی دانشجو ها دعواشون بشه:

 

دانشجوی تهران شمال :
بی ادب , تو واقعا عقلتو از دست دادی . منو ترسوندی بی ...تلفظ : بی ششووور ( امیدوارم ولنتاین کچل شی . بد بد بد)


دانشجوی تهران جنوب:
(.... .... .... ..... ... .. ... ..کلا سانسور شد )


دانشجوی دانشگاه تهران :وطن فروش مزدور , لیبرال خود فروخته , مخل نظام , تو حق شرکت در انتخابات بعدی رو نداری با اون کاندید از خودت نفهم تر , فاشیست تند رو
(توجه داشته باشید که موضوع دعوا سیاسی بوده)


دانشجوی پزشکی :در دیکشنری این بروبچ کلمه ی فحش تعریف نشدست


دانشجوی هنر :من شعر دوازدهم از هشت کتاب استاد سهراب رو به تو بی ادب بی فرهنگ تقدیم می کنم امیدوارت گیتارت بشکنه و تا اخر عمر یکه و تنها و بی عشق و ژولیت بمونی .
وفتی هم کار بالا می گیره کاریکاتور همدیگه رو می کشن .


دانشجوی الهیات :یا ایهو الذی فحشو فحشً فاحشتن ای هستیت به عدم مبدل , ای دچار دور تسلسل شده , ای علتت به ممکن الوجود گرویده , فلسفه ی تو دچار تضاد شده و من به خود اجازه ی بحث نمی دم .... *
*: این آخری که گفت از اون ناجوراش بود که فلش بک زد به دوران دبیرستان و رشته ی علوم انسانی که می خوند و واسه خودش یلی بود


دانشجوی تربیت بدنی:به من گفتی ... , ... خودتی و جد و آبادت
به همین کوتاهی البته بعدش یه 2 ساعتی بزن بزن می شه


دانشجوی زبان خارجی :هنوز دعوا نشده , شروع می کنن خارجکی بلغور کردن البته به نظر من اگه ترجمه ی حرفاشونو می دونستند خودشون رو زبونشون فلفل می ریختن و 2 روز تو اتاق خودشونو حبس می کردن


دانشجوی حقوق :
تو با این کارت به حقوق شهروندی من تجاوز کردی و من طبق اصل 153 قانون اساسی حق دارم ازت شکایت کنم و مادرتو به عزات بشونم شما می تونید هیچی نگید اما هر چی بگید بر علیه شما تو دادگاه استفاده می شه .


دانشجوی معماری:
نقشه های هم پاره می کنن این از صد تا فحش بد تره


دانشجوی دانشگاه اسلامشهر:
اونجا فحش نمیدن،کار دیگه باهات میکنن...

دانشجوی کرج
تنها صدای شلیک گلوله

دانشگاه اهواز :ولک جاسم بگیرش ، دندوناتو پاره میکنم ! به کی چپ چپ نگاه کردی ولک ( باقی درگیری فیزیکی و با سلاح سرد انجام میشه ! )
 

دانشکده ی کاشون :کسی با تو حرف نزد . کثافت مرض . از جلو چشام خفه شو . وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند !

هدیه قلب


دختر: میدونی فردا عمل قلب دارم؟

پسر: آره عزیز دلم.

دختر: منتظرم میمونی؟

پسر: رویش را به سمت پنجره اتاق دختر برمیگرداند تا دخت اشکی را که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت: منتظرت میمونم عشقم...

دختر: خیلی دوستت دارم عزیزم.

پسر: عاشقتم عزیزم

بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت به هوش می آمد،  به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد.

پرستار: آروم باش عزیزم... تو باید استراحت کنی.

دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه. به همین راختی گذاشت و رفت؟

پرستار در حالی که سرنگ آرام بخش را در سرم دخترک خالی میکرد؛ رو به او گفت: میدونی که قلبش رو به تو هدیه کرده؟

دختر به یاد پسر افتاد و اشک از چشمانش جاری شد: آخه چرا؟؟ چرا کسی به من چیزی نگفته بود؟ آخه چرا؟؟؟

بی امان گریه میکرد...

پرستار: شوخی کردم بابا رفته دستشویی الان میاد!

اینا خرسم به دین می دعوتن

یک کشیش مسیحی‌، یک راهب بودایی، و یک ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره... به همین منظور، تصمیم میگیرند که هر کدوم به یک جنگل برن، یک "خرس" پیدا کنند و سعی‌ کنند اون "خرس" رو به دین خودشون دعوت کنند .   بعد از مدتی‌، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن... اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد :"وقتی‌ خرس رو دیدم، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح، کمک و مهربانی به دیگران) خوندم و بهش آب مقدس پاشیدم. خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین مراسم تشرفش برگزار بشه". راهب بودایی گفت: "من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم..براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم. براش از قدرت ریاضت و تمرکز صحبت کردم. خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی‌-بودایی انتخاب کنم". پس از آن، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی‌ که از سر تا پا بدنش توی گچ و باند بود) دراز کشیده بود. ملا گفت : "...الان که  فکر می‌کنم، میبینم که شاید نباید کارم رو با "ختنه کردن" شروع می‌کردم!!!!