این کاروان که قاصد مرگ است جای نور،
این کاروان کور ِپر از راهیان
گور
این کاروان که دخترکان مرا به باد...
این کاروان که دخترکان مرا به
زور...
بلعید مثل مار سیاهی که تاج داشت
دزدید و برد تا ته جادرههای
دور
از زهر جام تلخ شهادت، نصیبشان
از افتخارهای دروغینِ بی
غرور
لعنت به دست خونی صیاد شهر باد
بر عشقمان ببین که چه گستردهاند
تور
لعنت به جنگ و چنگ پر از مرگ جنگ باد
لعنت بر این زمین پر از مینِ
بیعبور
افتاده جان مردم من دست قاتلان
یک مشت بیکفایت بیمغز بیشوعور !