پایمردی که پای او جا ماند ...
روی مینهای گوجهای در جنگ
آخر هفته در صف اتوبوس
روی یک صندلی نازک و تنگ ...
با نفسهای تند و پی در پی
دست هایی که پر ز تاول بود
چرخ گِل دار را تکان میداد
فکر یک "راهِ" فکر یک "حل" بود
پلههای ضمخت ... روحش را
با تمام وجود میآزرد
مرد گلدان شمعدانی ها
داشت در خاک خویش می پژمرد
اهل ناله، گلایه، یا غر و لند
اهل جنجال، اهل شکوه نبود
خیبری ها همیشه اینطورند
سوختن ... بیصدا ، و ناله ، و دود
یادمان رفته این زمین زیر...
پای امثال ما اگر سفت است
یا که درب اطاق زن هامان
مطمئن و دو قفله و چفت است
من و تو راست راست میگردیم
بین این کوچهها به هر جائی
یا اگر گربه وطن نشده
مثل یک موش زشت و صحرایی
ساقه ایی روی خاک جا مانده
یا که صد لاله بی کفن شده است
یاسها ، بیوه ... عطرشان بر باد
رفته تا این وطن ... وطن شده است
کاش جای دورنگی و تزویر
ما همه ظاهراً مسلمان ها
فارغ از های و هوی میبردیم
سجده بر آستان گلدان ها ....